جدول جو
جدول جو

معنی حجر مکی - جستجوی لغت در جدول جو

حجر مکی
(حَ جَ رِ مَکْ کی)
بیرونی در ذیل فصل فی ذکر اشباه الزمرد گوید: و منها حجر مکی و هو حجر اخضر صلب منعقد اصم. (الجماهر ص 169)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حُ)
یاقوت بنقل از ابن الفقیه آرد: دیهی بیمن از مخالیف بدر است. و این بدر جز بدر معروف است که در آن غزوۀ بدر افتاد. ابوسعد گفت موضعی بیمن است. واحمد بن علی هذلی حجری که هبه الله بن عبدالوارث شیرازی او را یاد کرده بدانجا منسوب است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ رِ سا)
رجوع به حجر قبر موسی شود
لغت نامه دهخدا
(حَ جَرِ مِ نِ)
حکیم مؤمن گوید: بنون بعد از میم و قبل از فا، سنگی است که از نواحی مصر آرند شبیه بسنگ ریزه و ابلق از الوان مختلفه، طلای سائیدۀ او با آب باعث بی حسی عضو میگردد -انتهی. داود ضریر انطاکی در تذکره گوید: قیل انه کالزیتون حجماً و انه یوجد بمنف من اعمال الجیزه اذا طلی به العضو ذهب حسه فلایشعر بالقطع -انتهی. و در مفردات ابن البیطار آمده است: قال دیسقوریدوس: هو حجر یوجد بمصر بالمدینه التی یقال لها منف (منفیس) و هو فی عظم حصاه و فی الحجر الواحد منه الوان مختلفه و قد یقال انه اذا سحق هذاالحجر و بل و لطخ به علی الاعضاء التی یحتاج الی قطعها و کیها منع من الوجع بابطاله الحس
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ رِ مَوی ی)
حجارۀ مشویه. آهک زنده. کلس. جیر. نوره. ابن البیطار گوید: حجاره مشویه، هو الجیر، غیر المطفاءو هو الکلس -انتهی. و صاحب اختیارات بدیعی گوید کلس است. رجوع به کلس شود
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ رِ عَ)
مصحف حجر عسلی است
لغت نامه دهخدا
(مُرْ رِ مَکْ کی)
نوعی درخت ’مر’ و بهترینش آن است که خوشبوی و تلخ و صاف و مایل به سرخی بود. (از تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به مرمکی ذیل مرّ شود
لغت نامه دهخدا